تک پارتی نامجون
.
.
.
توی اتاق کارش نشسته بود و یکی یکی برگه هارو چک میکرد هیچی نمیفهمید همهی فکرش درگیر اتفاق دیشب بود و چند روزیه که دختر کوچولوش دست از این کاراش نمیکشه هنوزم اندازهی دیشب اعصبانی بود و میتونست با کوچک ترین چیزی کنترلش رو از دست بده ناگهان صدای در باعث شو چشماشو از روی برگه ها برداره
ا.ت : خسته نیستی ؟
نامجون : هِه خسته ؟ نه خسته نیستم کارت چیه
ا.ت : ساعت دیدی
نامجون : اره دیدم خب
ا.ت : ساعت ۴:۳۰ صبحه کل امروز اینجا بودی
نامجون : خب باشه الان تموم میشن اگه کارت تموم شده برو
ا.ت : من که از عمد اون کارو نکردم
نامجون : (نفسش رو اعصبانی بیرون داد) نه از عمد این کارو نکردی و همین کارت باعث
ا.ت : تقصیر اون بود من چه گناهی کردم
《از روی صندلی بلد شد و با قدم هاش آروم آروم به ا.ت نزدیک میشد و اونو بین خودشو دیوار گیر انداخت 》
نامجون : میدونی که خوشم نمیاد با پسرای دیگه گرم بگیری اینم میدونی که خوشم نمیاد کسی غیر از من بدنتو ببینه جواب منو بده میدونی
ا.ت : میدونم (با ترس)
نامجون : پس چرا دقیقاً همین کارو انجام میدی فکر کردی من با تو شوخی دارم ا.ت اگه ببینم یه بار دیگه یه همچین لباسی بپوشی و با پسرا گرم بگیری اون موقع دیگه بد تنبیه میشی خانن کیم همین الانم باید تنبیه بشی
ا.ت : من حتی روحمم خبر نداره تو اون مهمونی چه اتفاقی افتاد چی پوشیدم چیکار کردم یادم نمیاد
نامجون : اره شیش تا بطری ویسکی خوردی بایدم همینطور باشه
ا.ت : میدونن اگه بگم معذرت میخوام درست نمیشه ولی میشه همین یبار فقط منو ببخشی
《 قطره اشکی از گوشهی چشم ا.ت روی صورتش غلتید و نامجون با دیدن اشکای ا.ت از خود بی خود شد 》
نامجون : اَهههه تو واقعاً باید از چشمات تشکر کنی اگه اون چشمای مظلومت نبودن خدا میدونه الان چه بلایی سرت میومد
ویو راوی :
دستشو از کنار سر ا.ت برداشت و کمرشو گرفت و ا.ت به خودش نزدیک تر کرد و با دست دیگش موهای فرفریاش رو نوازش میکرد و با صدای بمی در گوشش گفت
نامجون : حالا چون بار اولت بوده اشکال نداره ولی خانم کیم تنبیهت سرجاشه امشبم بدجوری به فاک میری بیبی
《jeon.aysan》
.
.
توی اتاق کارش نشسته بود و یکی یکی برگه هارو چک میکرد هیچی نمیفهمید همهی فکرش درگیر اتفاق دیشب بود و چند روزیه که دختر کوچولوش دست از این کاراش نمیکشه هنوزم اندازهی دیشب اعصبانی بود و میتونست با کوچک ترین چیزی کنترلش رو از دست بده ناگهان صدای در باعث شو چشماشو از روی برگه ها برداره
ا.ت : خسته نیستی ؟
نامجون : هِه خسته ؟ نه خسته نیستم کارت چیه
ا.ت : ساعت دیدی
نامجون : اره دیدم خب
ا.ت : ساعت ۴:۳۰ صبحه کل امروز اینجا بودی
نامجون : خب باشه الان تموم میشن اگه کارت تموم شده برو
ا.ت : من که از عمد اون کارو نکردم
نامجون : (نفسش رو اعصبانی بیرون داد) نه از عمد این کارو نکردی و همین کارت باعث
ا.ت : تقصیر اون بود من چه گناهی کردم
《از روی صندلی بلد شد و با قدم هاش آروم آروم به ا.ت نزدیک میشد و اونو بین خودشو دیوار گیر انداخت 》
نامجون : میدونی که خوشم نمیاد با پسرای دیگه گرم بگیری اینم میدونی که خوشم نمیاد کسی غیر از من بدنتو ببینه جواب منو بده میدونی
ا.ت : میدونم (با ترس)
نامجون : پس چرا دقیقاً همین کارو انجام میدی فکر کردی من با تو شوخی دارم ا.ت اگه ببینم یه بار دیگه یه همچین لباسی بپوشی و با پسرا گرم بگیری اون موقع دیگه بد تنبیه میشی خانن کیم همین الانم باید تنبیه بشی
ا.ت : من حتی روحمم خبر نداره تو اون مهمونی چه اتفاقی افتاد چی پوشیدم چیکار کردم یادم نمیاد
نامجون : اره شیش تا بطری ویسکی خوردی بایدم همینطور باشه
ا.ت : میدونن اگه بگم معذرت میخوام درست نمیشه ولی میشه همین یبار فقط منو ببخشی
《 قطره اشکی از گوشهی چشم ا.ت روی صورتش غلتید و نامجون با دیدن اشکای ا.ت از خود بی خود شد 》
نامجون : اَهههه تو واقعاً باید از چشمات تشکر کنی اگه اون چشمای مظلومت نبودن خدا میدونه الان چه بلایی سرت میومد
ویو راوی :
دستشو از کنار سر ا.ت برداشت و کمرشو گرفت و ا.ت به خودش نزدیک تر کرد و با دست دیگش موهای فرفریاش رو نوازش میکرد و با صدای بمی در گوشش گفت
نامجون : حالا چون بار اولت بوده اشکال نداره ولی خانم کیم تنبیهت سرجاشه امشبم بدجوری به فاک میری بیبی
《jeon.aysan》
- ۷.۷k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط